به نام آفرینشگر نوآور نگارگر
هوَالخالقُ الباریُ المُصَوّر
گلفروش
ای خرمن طلا، چو تماشا کنم تورا
وان گندمانه چهره ، چو پیدا کنم تورا
درمحضرِ تو،خویش، فراموش می کنم
شوق حضور هست، نه حاشا کنم تورا
«خلوت گُزیده را به تماشا چو حاجت است!»*
خود را به شوق روی، مهیّا کنم تورا
بگشا کمند زلف چلیپا، فراز دژ**
زنجیری از کمند،به این پا کنم تورا
تجدید مطلع:
ای گُلفروش،گُل،زِ چه، اهدا کنم تورا
بر گُل، نگاهی از سرِ سودا کنم تو را
خواهم بسویت آیم و آرم برای تو
صدخرمن از سلام و شکوفا کنم تورا
صدها سلام بر تو و «شاید» سرودنت
امروزِ خویش، شاد، زِ فردا کنم تورا
هرگز مکن تمارض و هرگز مگو که نیست
کو آن پزشک تا که مداوا کنم تورا؟! ****
م.ع.چراغی 27 بهمن 1393
-------------------
* حافظ:
«خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است؟!»
** گردآفرید، کمند زلف، از فراز دژ برای سیاوش، فروریخت
*** مولوی :
وان دفع گفتنَ ت که: برو شه به خانه نیست -
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست
**** مینا:
غرق طلا به شوق مطلّا گریختن
وقت حضور، محضر حاشا گریختن
از خلوتی به سمت تماشا گریختن
هر روز را به شاید فردا گریختن
.
کو آن گریز تا که مداوا کند مرا؟
نقل: تنها با ذکر نام شاعرو منبع مجاز است
- ۹۴/۰۵/۱۰